عشق باشکوه به قلم راضیه نعمتی
پارت بیست و ششم
زمان ارسال : ۲۹۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه
روز بعد تعطیل بود و تا ظهر خواب بودم. زمانی که از خواب بیدار شدم حس خیلی خوبی داشتم. پرده را کنار زدم و آفتاب نیمی از اتاق را روشن کرد. بعد در حالیکه یادم رفته بود روز قبل حامد در خانهی ما مانده کاملاً ریلکس از اتاق بیرون آمدم. خاله سیما خرید رفته بود و دیگر بدتر! من و حامد در خانه تنها بودیم و خبر نداشتم! داشتم توی هال برای خودم میچرخیدم و موهای چتریام را جلوی آینه مدل می
Zarnaz
۱۹ ساله 00عالی بود خیلی ممنون ❤️❤️